«شهر برج و مه» به نظر میرسد آنچنانکه نویسنده در شروع فصل دوم به آن اشاره کرده، نیاز به ترتیب خاصی ندارد و در خوانش اوّل یک ملغمهی معماگونه به نظر میرسد. معمایی که تا اندازهای نتیجهی تلاش آگاهانهی نویسنده است برای دستکاری یا پنهان نگه داشتن واقعیت. داستانها سازوکار مورد انتظار مخاطب را تا اندازهی زیادی بهم میزنند.
«کاوه با فرار از جنگ و پناه آوردن به سرزمین اجدادی سعی میکند دوباره به آن پوستهی محافظ خودش بخزد اما رازهای خانهی پدری و خشونتی که زیر ظاهر آرام آن جریان دارد و انگیزهی کشف چگونگی گمشدن مادرش کمکم او را به شخصیتی تبدیل میکند که ترسهایش را کنار بگذارد و با وجه دیگری از شخصیت پدربزرگش مواجه شود و حتی برای این روبهرو شدن و کشف رازها تا پای جان و مرگی دردناک برود.»
بیشتر داستانهای مجموعه داستان مرز، نتیجهی تقسیم تجربهی شخصی نویسنده به شاخهها و بخشهایی است که بهواسطه شغلش در بیمارستان داشته. بیگمان تخصصی شدن داستان این پیامد را دارد که خواننده را بهواسطهی فاصله از تجربهی زیستهی نویسنده بترساند یا جهان داستانی او را لمس نشدنی بداند امّا نفیسه نصیران این احتمال را بهواسطهی داستانگویی روان، قابلفهم و پذیرفتنی کرده است.
«به جرات میتوان گفت از زمان کشف اولین چاههای نفت در هر گوشه از جهان، هر شخصیت یا گروه سیاسی که توانسته باشد روی حلقههای چاه چنبره بزند، حکومت بلامنازع آن سرزمین را در مشت گرفته است هرچند سکهی این سیطره روی دیگری هم دارد. اگر دقیقتر نگاه کنیم بهوضوح درمییابیم که در حقیقت این نفت است که بهواسطهی ذات باستانی ارزشمند خود، قدرت را به فاتحان تفویض میکند.»